عاجزانه

عاجزانه

چیدن ستاره ها از آسمونِ شبی که به درخشش پناه برده بودی

سخت تر از چیزی بود که بتونم توصیف کنم

من ستاره های آسمونتو دونه دونه پایین کشیدم...خاموششون کردم

و با پایین اومدن هر ستاره توی هرشب..درخشش لبخند هات هم کمتر میشد..

تا جایی که نورِ مهتابِ چهاردهمین شبِ با تو بودن هم..کافی نبود..

با همه ی درخشش آسمون، دیگه لبخندات برای من ندرخشید

و من عاجزانه میدونم که...

همه ی این ها برای این بود که ستاره هایی که من و تو تک به تک بهشون نور بخشیدیم از آسمونت پایین کشیده شدن و وحشیانه تقدیم به شب های فرد دیگه ای شدن..

و من عاجزانه میدونم..که چقدر تنگ شده دلم برای لمس کردن ستاره های چشمات

و من عاجزانه میدونم.. که عشق چشمات رو خیلی وقته از دست دادم.

۵ ۰ ۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

حاج آقا سیاهِ کمرنگ

۱۳ دی ۰۱ ، ۲۳:۴۳

این آدرس وب من بود دیوث :|

پاسخ:

۱۸ دی ۰۱، ۰۰:۳۲
عه پس واسه همین نیکی میگف اینجا آشناس

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی