چیدن ستاره ها از آسمونِ شبی که به درخشش پناه برده بودی
سخت تر از چیزی بود که بتونم توصیف کنم
من ستاره های آسمونتو دونه دونه پایین کشیدم...خاموششون کردم
و با پایین اومدن هر ستاره توی هرشب..درخشش لبخند هات هم کمتر میشد..
تا جایی که نورِ مهتابِ چهاردهمین شبِ با تو بودن هم..کافی نبود..
با همه ی درخشش آسمون، دیگه لبخندات برای من ندرخشید
و من عاجزانه میدونم که...
همه ی این ها برای این بود که ستاره هایی که من و تو تک به تک بهشون نور بخشیدیم از آسمونت پایین کشیده شدن و وحشیانه تقدیم به شب های فرد دیگه ای شدن..
و من عاجزانه میدونم..که چقدر تنگ شده دلم برای لمس کردن ستاره های چشمات
و من عاجزانه میدونم.. که عشق چشمات رو خیلی وقته از دست دادم.
دیدگاهها (۱)
حاج آقا سیاهِ کمرنگ
۱۳ دی ۰۱ ، ۲۳:۴۳
این آدرس وب من بود دیوث :|
پاسخ:
۱۸ دی ۰۱، ۰۰:۳۲